نصیر بوشهر – ماشاالله زنگنه – نمکو تو یه خونه شلوغی بدنیا امده بید بواش کارگر شرکت و بسیار اروم و ساکت و سر به زیر واهل تقوا و مردم و خانواده دوست بید شلوغی خانواده طوری بید که اخر شوهی که بواش میخواس در سرا قفل کنه عینهو پادگان حاضر غیاب میکرد که اگر […]

نصیر بوشهر – ماشاالله زنگنه – نمکو تو یه خونه شلوغی بدنیا امده بید بواش کارگر شرکت و بسیار اروم و ساکت و سر به زیر واهل تقوا و مردم و خانواده دوست بید شلوغی خانواده طوری بید که اخر شوهی که بواش میخواس در سرا قفل کنه عینهو پادگان حاضر غیاب میکرد که اگر کسی نه امده بوای بدبخت نخوسه وتکیه بده به بالشت چرت بزنه تا بچه غایبو سر و کله اش پیدا بشه و در سرا قفل کنه مدتی بید نمکو غایب دائمی خونه شده بید و کار و شلوغی کار را بهانه دیر امدنش به دی و بواش تحویل می داد حالا زمانی ان که کاغذ دیواری و موکت و پارکت پیدا شده و مردم هم سی چیش هم چیشی نقدی و قرضی خونه شون کاغذ دیواری میزنن و نمکو هم اوسا کار و پیل زیاد دربیار و خراج و همی پیل زیاد و رفیق بد و زغال سینه کومتری اعلای لیموی جهرم و جنس ناب ماهون کرمون کار دسش دادو نمکو معتاد شد مدتی تریاک می کشید دید نه تریاک بو میگیره و وقت زیاد می بره افتاد ری دوا نمکو هیگل دار روز به روز لاغر تر شد سر کار کم می رفت درامدش کم شد و مثل موشگ خونه ای از کیف دی اش و بواش میزد یه روز هم بوای بدبختش سوار تاکسی شده بید به مقصد که رسیده بید تا پیلی تو جیبش نی راننده هم از جهل دلش بوای نمکو اورده بید همانجا که سوار کرده بید پیاده اش کرده بیدپیر مرد بدبخت از خجالتی از سر خیابون فحش و ناسزا سی نمکو و چنتای هم سی راننده تاکسی داد تا خونه همی کارا باعث شد نمکو از خونه در کنند وبواش سیش گفت حق نداری پا تو خونه بزاری اما نمکو یواشکی شو ها می رفت بالای پشت بوم می خوسی تا بواش فهمید وسیش گفت می نگفتم پا تو خونه نیل تا ادم نشدی نمکو هم جواب داده بید مو پشت بوم هسم نه تو خونه مدتی بید از نمکو کسی خبر دار نبید بواش گهگاهی شو که می خواست در سرا قفل کنه میومد تو کیچه تا ته سی میکرد شاید نمکو ببینه اما نمکو اوو شده بید و رفته بید زیر زمین یکسالی گذشت تا یه روز پسین نمکو با یه بز که بندش تو دسش بید در خونه پیداش شد بواش تا فهمید نمکوهن هم خوشحال هم غمگین شد رفت در سرا سی قیافه اش کرد و سی بز که نمکو قسم و ایه خورد که ترک کردم و ای بزکو هم سوغات زحمت کشیده خومن بواش هم از رو سادگی باور کرد و از ایگه گرفتار بشکل و بریده نشه همو پسین قصاب اوردن و بز سوغاتی نمکو دادان سینه کارد و نمکو هم از کار و در امدش تو مدت غیبتش تعریف میکرد گوشت ها تکه تکه کردن نهادن تو فریزر و قصاب گرفتار پاک کردن کم کله بید سی کله پاچه که صدای داد وبی داداز تو کیچه بلند شد و پشتش در خونه نمکو اینا زدن بواش که کمک قصاب می کرد با لباس خینی و بوای بشکل و کوم کله گرفته رفت در سرا واز کرد تا منو بزه ان که سه چهار تا کیچه بالاتر خونه شون بید و سی گذران زندگی و کمک خرجش معامله بز هم میکرد نمکو تا منو دید مثل گولی دزدیواشکی همیطور که پوس بز دسش بید از در سرا رفت سر کیچه ویسگید تا بوای نمکو و قصاب دید ری کرد به بوای نمکو و گفت تو دیگه سیچه اما فهمید گول نمکو خورده و گفت از ظهر تا حالا تو کیچه ها دنبال بز گشتن پدرم در امد نگو دزد همسادهمونن مو تو کیچه ها دنبالش میکردم بوای نمکو بدبخت از ناراحتی تکیه بدیوار داد و ری زمین نشست منو ادامه داد بچه ها یه نفر دیده بیدن که بز گول کرده بید اما نفهمیدیم کجا در رفت حالا که خین تو کیچه دیدم شک کردم که کار نمکو بی وجدان باید باشه و سی قصاب که مال محل بید گفت تو که بزهای مو می شناختی سیچه دم کارد دادیش قصاب هم جوابش داددیدم سر و شاخش شکل خوت بید اصلا حواسم نبید منو بیشتر جهلش گرفت و گفت مو نمی فهمم یا خودبزم بدین یا پاسبون میارم سیتو بوای نمکو با ناراحتی گفت منو بزکه نصفیش تو فریزرن کم و کله اش هم اینجا افتادن حالا چه کنم منو که باز مو یه بوا گول پسر نابکارم خوردم

  • منبع خبر : نصیر بوشهر