نصیر بوشهر – ماشاالله زنگنه:   اواسط دهه چهل بید که سر کله صندوق در داری که ادم ها توش پیدا بیدن و رو می کردن شعر میخواندن خوراک میخوردن گپ میزدن خنده و گریه میکردن تو بوشهر پیدا شد و اسمش تلویزیون و اقایان بحرینی و توانگر هم نماینده فروشش بیدن و چون او […]

نصیر بوشهر – ماشاالله زنگنه:

 

اواسط دهه چهل بید که سر کله صندوق در داری که ادم ها توش پیدا بیدن و رو می کردن شعر میخواندن خوراک میخوردن گپ میزدن خنده و گریه میکردن تو بوشهر پیدا شد و اسمش تلویزیون و اقایان بحرینی و توانگر هم نماینده فروشش بیدن و چون او زمان بوشهر ایستگاه گیرنده نداشت مجبور بیدیم انتن بلندی پشت بوم نصب کنیم که با سیم در چهار طرف محکم بسته میشدتا از ایستگاه ابادان استفاده کنیم و مسئول راه اندازی تلویزیون و انتن هم اقای اشعری بید که از طرف اقایان بحرینی و توانگر که فروشنده بیدن میومد خونه انتن نصب میکرد و تلویزیون روشن میکرد می رفت تو محل ما تلویزیون نبید اولین خونه که اورد میشتی عبدی بید و سی خاطر ایکه همه سیل کنند مغرب که میشد تلویزیون که یا مارک فیلیپس بید یا بلر می اورد تو سرا ری طارمه و روشنش میکرد زن ومرد دختر و پسر گت و کوچیک جمع میشدن و سریال خونه قمر خانم سیل می کردند یه شو تلویزیون فیلم کانگستری نهاد و یه کانگستری با یه جوونی دعواش شد و یه مشتی زدش که یهو میشتی رباب صداش بلند کرد و گفت ای چه ادم بی رحمین می جوون مردم بدبخت چه گفت که زدش الهی دساش دونه گندو بزنه که دست ری جوون مردم بلند کرد حالا شر سی خوش درست کرد و میره سی تک و طیفش میگه و میان سی مردک میزنن حقش ان مردکه نامرد هنو میشت رباب دلسوزیش تموم نشده بید که مردک هفت تیر در اورد زد تو سینه جوونکو که پرت زمین شد و خین چالو که تو سرای میشت عبدی لاک و لیگ در گرفت که اخ جوون مردمشو گشت و میشت رباب و زئیر سکینه و کل خاتون تا خین دیدن غش کردن هر چه اوو زدن تو صورتشو و اوو ری طلا دادنشون حالشون خوب نشد و گریه میکردن و تو صورت خوشون میزدن که دیدی جوون مردم جوونمرگ شد اخ سی دی اش اخ سی بواش و می زدن تو صورت خوشون و می گفتن اگه پاسبان امد ما شهادت می دهیم که بچه مردم بیگناه بید حال میشت رباب خیلی بد بید بردنش بیمارستان شیر خورشید و هر چه سیش گفتن که میشت رباب ای فیلمن ها نه راسن جوونکو نمردن خوش زده به مردن ولی تو گوشش نرفت قبول نمی کرد گریه اش بند نمی اومد صباش میشت عبدی جنب خوش گفت می ترسم امروز هم فیلم وسترن یا جنگی بزاره و باز اوضاع بکش بکشن سی همی سی پسرش نهاد دم در و بچه اش رضا تو وسط در سرا ویساد پیرزنها که امدن دید لباس سیاه بر کردن گفت زنها بد نباشه گفتند بد نبینی سی جوون دیروز که تو تلویزیون کشتن بر کردیم رضا تو دلش خنده ای کرد و گفت زنها امروز هم فیلم بزن بکشن و والله بالله ما قوه غش و گریه نداریم واگردین خونه تون

  • منبع خبر : نصیر بوشهر