مرحوم نمازی خیر بزرگ شیرازی که گویا از طریق مادری با بوشهری ها نیز فامیل بوده در زمان جنگ جهانگیر دوم ، غرابی ( کشتی تجارتی ) از امریکا خریداری می کنه ،کپتان و افسران غراب همه خارجی بودن، نمازی چون از دریانوردی بوشهری ها مطلع بوده ملوانان و جاشو های غراب را از بین […]

مرحوم نمازی خیر بزرگ شیرازی که گویا از طریق مادری با بوشهری ها نیز فامیل بوده در زمان جنگ جهانگیر دوم ، غرابی ( کشتی تجارتی ) از امریکا خریداری می کنه ،کپتان و افسران غراب همه خارجی بودن، نمازی چون از دریانوردی بوشهری ها مطلع بوده ملوانان و جاشو های غراب را از بین جاشو های بوشهر انتخاب و برای کار رو غراب میفرسته امریکا، غراب اولین بارش سی کویت بیده از امریکا حرکت می کنند تو راه ناو ها و زیر دریائی ها متحدین مرتب غراب ها و ناوهای متفقین را با اژدر غرق می کردند واکثر کپتان ها تا از وجود زیر دریائی های ژرمن ها مطلع می شدند موتور غراب ها را خاموش میکردند تا شناسائی نشن و مورد حمله قرار نگیرند موقعی که موتور ها خاموش میشد اشپزخونه غراب هم که با موتور کار میکرد تعطیل میشد و چیف کوک یا افسر اشپزخونه ناچار میشد از غذا های کنسروی و کالباس و برای سیر کردن خدمه استفاده کننه بچه های بوشهر که کومو بیدن دل خوشی با خوراک های کنسروی که همش گوشتی و کالباس و موهی بیده نداشتند و با چیف کوک سر و صدا میکردند که ای چه خوراکین سی ما میدهی و غرو لند تا از معرکه خطر در میرفتن و دوباره اشپزخونه را میافتاد و بقول خوشو خوراک چرب و چیلی میخوردند ای سر و صدا و غرو لند ادامه داشت تا نزدیک های دریا که از چنگ ژرمن ها دور شدند غراب که وارد دریای خومون و نزدیک بوشهر که رسید مصادف شد به مراسم تاسوعا و عاشورا و همه جاشو ها هم خیلی دلشون میخواس برن دمام و سینه زنی همشون با هم رفتند جنب کپتان که سه روز روبرو بوشهر لنگر بنداز تا ما بریم عزاداری کنیم بعد بریم کویت کپتان که نمی فهمید اینا چه میگن و چه میخوان زیر بار خواسته اینا نرفت اما ناچار شد نزیک های بوم یکی از بوشهری که از کویت وامیگشت لنگر بندازه تا بچه های بوشهر پیاده بشن برن سینه زنی یکی محمدو تعریف کرد یکی از بچه های که سی خوراک گوشتی کنسروی و ساردین و کالباس اعتراض میکرد که اینا چه خوراکین و دادش هرروز بلند بید جفو سیاه بید رسیدیم بوشهر صباش اقای نمازی بجای ما بچه ابادان استخدام کرد ما بیکار شدیم شو رفتم دنبال جفو سیاه که باهم بریم سینه و دمام دیدم تو کپر وسط سران .گفت محمد بیو داخل تا شوم بخورم بریم مجت ( مسجد) رفتم تو کپر دیدم جفو سیاه نامرد که ای همه اعتراض میکرد به خوراک های لذیذ گوشتی کنسروی و کالباس و کنسرو موهی که اینا چه خوراکین سی ما میدین خوش نون تو دسشن و چند برگ تربیزه( تربچه) که بر اثر موندگی زرد شده جلوشن و میزاره وسط نون و کپ میده و ری کرد به مو که بفرما شام ، سیلش کردم گفتم بی وجدان نامرد ای همه غرو لند می دادی که کنسرو چه خوراکین ای شومتن ای خوراکتن بی وجدان

  • منبع خبر : نصیر بوشهر