روابط نزدیک میان ایرانیان و اعراب در بخش های کرانه ای خلیج فارس تحولی تازه یا پیامد جهش اقتصادی ناشی از تولید نفت در کشورهای عربی نیست، بلکه نتیجه پیشینه ای دیرپا و نسبتا پر برخورد بوده است. برای توضیح گونه های روابط مبادله ای میان این مردم، لازم است به کاوشی پیرامون اوضاع پیشین آنها بپردازیم

روابط نزدیک میان ایرانیان و اعراب در بخش های کرانه ای خلیج فارس تحولی تازه یا پیامد جهش اقتصادی ناشی از تولید نفت در کشورهای عربی نیست، بلکه نتیجه پیشینه ای دیرپا و نسبتا پر برخورد بوده است. برای توضیح گونه های روابط مبادله ای میان این مردم، لازم است به کاوشی پیرامون اوضاع پیشین آنها بپردازیم.

نقشه محل واحه بریمی

 

آل مذکور، بنی ذعاب، بنی صعب و آل بومهیر همه این قبایل از ریشه عمانی تبار هستند، قبیله آل مذکور که نسب جد آنها به شیخ مذکور بن ظافر المطروشی می رسد که پس از سقوط و تخلیه نیروهای پرتغالی از بندرهای خلیج فارس به همراه قبایل بنی ذعاب و بنی صعب از جزیره الحمرا[۱] تابع امارت راس الخیمه (واحه بریمی) به سواحل ایران مهاجرت کردند.

ریشه و تبار قبیله مطاریش:

قبیله مطاریش از یکی از شاخه های قبیله عربی طیء می باشد که از قبایل قحطانی یمن است. تبار قبیله طیء به سـبأ بن یشجب بن یعرب بن قحطان می رسد که از شمال شبه جزیره عربستان به سواحل عمان مهاجرت کرد و واحه البریمی را به عنوان مسکن خود برگزید، و نسب این قبیله از سلسله حاتم  طایی است. یکی از فرزندان طایی الغوث بن فطره می باشد که مادر آنها عدیه بنت الأمهری از قبیله آلبومهیر و بدین جهت به پسرانش بنو طیء گفته می شود پس قبیله مطاریش و آلبومهیر نیز با هم مرتبط می باشند[۲] از این روی می توان با یک رابطه عمیق تر قبیله آل مذکور را با سلاطین دولت بنی نبهان پیوند داد، زیرا المطاریش ها و بنی نبهان هر دو از قبیله طیء هستند.

 

قبیله بنی ذعاب:

دیوید سیتون در سفرنامه خلیج فارس( ۱۸۰۰م – ۱۸۰۹م) خود درباره یکی از جزایر خلیج فارس می گوید:

(۶/۱۲/۱۸۰۱میلادی): از بین فرور و بنی فرور در نزدیکی شارجه عبور کردیم و پس از آن از یک جزیره واقع در شرق شارجه که محل سکونت حدود ۳۰۰ نفر از قبیله آل علی بود عبور کردیم. در شرق آن، جزیره دیگری وجود دارد به نام ذعاب که ۴۰۰۰ نفر در آن ساکن هستند از قبیله ای به همین نام که محل تولد اجداد میر مهنا است.)

منظور دیوید سیتون از جزیره فوق همان جزیره الحمرا تابع امارت راس الخیمه (واحه بریمی) می باشد که در گذشته جزیی از کشور عمان بوده است.

 

 

یکی از علل مهاجرت قبایل عمانی به سواحل ایران و دشمنی آنها با اعراب هوله در اسناد پرتغالی[۳]:

 

در آغاز قرن شانزدهم میلادی، خلیج فارس به دلیل غواصی بیش از حد مروارید، چند صیدگاه مروارید را از دست داد و مردم نخیلو (اعراب هوله) برای ماندن در این صیدگاه ها با سایر اعراب رقابت کردند. آنها در نبرد با  قبیله آلبومهیر، بر سر صیدگاه  مروارید شکست خوردند.

پس از آن مردم نخیلوه (اعراب هوله) تمام قبیله خود را از مردان، زنان و کودکان به حرکت در آوردند و از فرمانده پرتغالی (کمپانی هند شرقی) در جزیره هرمز خواستند که به آنها اجازه دهد که در جزیره خالی از سکنه لارک مستقر شوند. در مقابل مردم نخیلوه (اعراب هوله) به صورت رایگان از آبهای تنگه هرمز در برابر حملات دزدان دریایی ساحل مکران محافظت کنند.

در سال ۱۶۰۲ میلادی (۱۰۱۰ ه. ق.) (شیخ موسی بومهیر) با مردان و کشتی ها به امام قلی خان کمک کرد تا بحرین را از اشغال پرتغالی ها آزاد کند این کمک شیخ موسی بومهیر احتمالا باعث اجازه اقامت این قبیله در ساحل ایران شده است، البومهیر به رهبری شیخ امیر مهین که در سال ۱۷۰۲ میلادی در بندر دیلم زندگی می کرد و مانند اعراب هوله هنوز با اقوام خود در عمان در ارتباط بوده و این تماس های مداوم، دشمنی قدیمی را تأیید می کند که باعث مهاجرت به سواحل ایران شده است.

به احتمال بسیار خصومت بین شیوخ آل مذکور در بوشهر و بنی ذعاب در بندر ریگ با اعراب هوله از اواسط قرن شانزدهم میلادی آغاز شد، زمانی که گروهی از اعراب هوله از عمان خارج و در بندر نخیلوه (اعراب هوله) ساکن شدند، زیرا آنها پس از از دست دادن همه صیدگاه های مروارید به نفع رقبای خود از قبیله البومهیر که عملاً از صفویه حمایت می کردند، اعراب نخیلوه (اعراب هوله) تبدیل به دشمن صفویان و قبیله آلبومهیر شدند.

این دشمنی حتی با نابودی بندر ریگ توسط اعراب هوله نیز پایان نیافت البته این دشمنی جدای از اختلافات  با سایر عربها بوده است. مانند اعراب عتوب و خلیفات که قبلاً در بحرین زندگی می کردند و در نتیجه یکی از این دو گروه بحرین را ترک کردند ، زیرا خلیفات در سال ۱۶۹۶ میلادی در بندر دیلم زندگی می کردند و شیخ آنها در آن زمان ماجد بود، قبایل دیگر عرب که در آن دوره در آنجا زندگی می کردند شامل بنی زعاب و البومهیر بودند که شیوخ آنها به ترتیب شیخ خمیس و شیخ امیر مهین بودند و برخی از بنی ذعاب ها هنوز در مسقط زندگی می کنند.

 

روابط خاندان آل مذکور و بنی ذعاب با دولت یعاربه عمان:

همانطور که در ابتدا گفته شد این خاندان ها از ریشه عمانی تبار هستند، پس از تأسیس دولت یعاربه عمان که متشکل از دو حزب الغافری و الهناوی بود و اشغال جزیره بحرین در زمان حکمرانی سلطان بن سیف دوم حاکم دولت یعاربه عمان در سال ۱۱۲۹ه. ق ۱۷۱۷م بود در این دوره به طور خاص بسیاری از قبایل عرب عمانی از سواحل عمان به بسیاری از مناطق واقع در سواحل ایران مهاجرت کردند، از جمله مشهورترین این قبایل عبارتند از بنی صعب و بنی ذعاب و المطاریش و آلبومهیر بودند.

 

 

 

همانطور که در تصویر نیز مشاهده می نمایید قبایل بنی صعب و بنی ذعاب در حوالی بندر ریگ ساکن شدند و قبایل مطاریش و آلبومهیر در حوالی بندر بوشهر ساکن شدند. با اشغال جزیره بحرین در سمت غربی خلیج فارس و اشغال سواحل ایران از بوشهر تا بندر ریگ در شرق توسط این قبایل عمانی و با توجه به اینکه دولت یعربی عمان نیز در ورودی خلیج فارس قرار داشت، حاکم یعربی عمان سلطان بن سیف دوم با در دست داشتن این مثلث حیاتی توانست خلیج فارس و تجارت آن را در دست بگیرد.

حاکم یعربی عمان سلطان بن سیف دوم حکومت جزیره بحرین را به شیخ محمد بن ناصر الغافری داد و حکومت سواحل ایرانی در جانب شرقی خلیج فارس را به شیخ مذکور بن ظافر المطروشی از حزب الهناوی داد و با این کار توانست تعادل بین دو حزب الغافری و الهناوی را حفظ کند. با این روند حاکم یعربی عمان توانست وفاداری دو حزب را به دولت یعربی عمان حفظ کند و باعث رونق تجارت عمان در سال های پس از ۱۱۲۹ه. ق ۱۷۱۷م شود.

 

تلاش ایران برای باز پس گیری بحرین از دست دولت یعاربه عمان:

سلطان حسین صفوی که از موقعیت پیش آمده در نتیجه تهدیدات عمان و انگلیس و هلند احساس خطر می کرد، به پرتغالی ها امتیازات تجاری گسترده ای داد و در قبال آن از پرتقالی ها درخواست کمک برای بازپس گیری بحرین و جزیره هرمز، که به شدت تحت کنترل عمانی ها بود را داشت، پرتغالی ها ناوگان خود را در سال ۱۱۳۱ هجری قمری ۱۷۱۹ میلادی فرستادند تا به شاه کمک کند ناوگان عمانی را از بین ببرد و مسقط را اشغال کند اما ناوگان پرتغالی در این کار ناکام ماند. در این نبرد به علت عمانی بودن و قرابت قبایل آل مذکور، بنی ذعاب و آلبومهیر با دولت یعاربه عمان که در مطالب فوق به آن اشاره گردید بر خلاف گذشته که به امام قلی خان سردار صفوی کمک کرده بودند عملا هیچ گونه کمک و همراهی با دولت صفوی نکردند.

 

فتح جزیره بحرین:

پس از ورود سربازان از شیراز به بندر بوشهر، شیخ ناصر المطروشی به مردان بوشهر دستور داد تا کار تعمیرات کشتی های ناوگان نادرشاه را که در سواحل بوشهر خراب شده بودند آغاز کنند. شیخ ناصر به شدت نیاز داشت تا از آن کشتی های بزرگ برای حمل سرباز، توپ و مهمات به جزیره بحرین استفاده کند. شیخ ناصر بن مذکور پس از پایان مراحل تعمیرات کشتی ها با هم پیمان خود از دیگر قبیله عمانی، شیخ ناصر بن حمد الذعابی، حاکم بندر ریگ تماس گرفت و به او از قصد خود برای حمله به جزیره بحرین و دستاورد هایی که برای این دو قبیله عمانی در دو بندر بوشهر و بندر ریگ نصیب آنها می شود توضیح داد  و  شیخ ناصر بن حمد الذعابی اطمینان پیدا کرد که امکان حمله به جزیره بحرین و فتح آن بسیار زیاد است، بنابراین تعدادی کشتی به همراه مردان جنگی قبیله بنی ذعاب را برای مشارکت در جنگ به بندر بوشهر فرستاد، حدود سال ۱۱۶۳ ه.ق.-۱۷۵۰ م. در حالی که شیخ ناصر بن مذکور کشتی ها را برای حمله به بحرین آماده می کرد شیخ محمد بن ماجد آل حرمی والی بحرین درگیر تأمین کشتی های جنگی و افراد برای حمایت از متحدان خود از القواسم و المرازیق بود که در قلعه کنگ توسط نیروهای ایرانی به رهبری محمد خان عباسی (فرماندار بستک) محاصره شده بودند. در این برهه حساس مردان شیخ ناصر بن مذکور آل مطروشی و مردان بنی ذعاب به همراه سربازان دولت مرکزی ایران با موفقیت وارد ساحل جزیره بحرین شدند و شروع به پیشروی کردند هنگامی که شیوخ آل حرم به اندازه نیرویی که در سواحل بحرین وارد شده بودند پی بردند متقاعد شدند که مقاومت آنها بی فایده است و شیخ ناصر المذکور به راحتی توانست جزیره بحرین را فتح کند. بین شیخ ناصر المذکور، حاکم بندر بوشهر و شیخ ناصر بن حمد الذعابی توافق شد که قبیله بنی ذعاب کنترل امور جزیره بحرین را به عهده بگیرد به شرط اینکه خراج جزیره بحرین به بوشهر ارسال شود پس از این توافقات، شیخ ناصر المذکور به بندر بوشهر بازگشت ولی به محض ورود به بندر بوشهر اطلاع پیدا کرد که شیخ  بندر ریگ (ذعابی) از توافقات با وی سرپیچی و اعلام استقلال کرده و اعراب بوشهر را از جزیره بحرین بیرون رانده است. شیخ ناصر المذکور از این عمل حاکم بندر ریگ بسیار عصبانی گردیده و با شیخ قاید حیدر حاکم گناوه تماس گرفته و او را برای حمله به بندر ریگ ترغیب کرد سپس شیخ قاید حاکم گناوه به بندر ریگ حمله کرده و آن بندر را محاصره کرد به دلیل حمله قاید حیدر به بندر ریگ شیخ ناصر الذعابی مضطرب گردیده و مجبور شد برای نجات بندر ریگ از محاصره قاید حیدر گناوه ای از جزیره بحرین عقب نشینی کند که فرزند شیخ ناصر الذعابی یعنی میرمهنا بن ناصر ذعابی با این کار پدر خود مخالف بود و این موضوع باعث اختلاف بین میرمهنا و پدر خود گردید که بعدها با بیشتر شدن این اختلافات میرمهنا با انجام کودتایی بر علیه شیخ ناصر الذعابی پدر خود را می کشد همینطور ترغیب کردن شیخ قاید حیدر گناوه ای به حمله به بندر ریگ باعث بوجود آمدن خصومت بین شیخ ناصر المذکور و میرمهنا بن ناصر الذعابی گردید. در نتیجه این حوادث اتحاد بین این دو قبیله شروع به تضعیف شدن کرده و این فرصت را به شیوخ آل حرم داد تا با شورشی کنترل جزیره بحرین را دوباره بدست آورند.

 

مناقشه بین کریم خان و آل مذکور

خاندان آل مذکور از زمان مرگ نادرشاه بی هیچ گرفتاری از عایدات این بندر و بحرین برخوردار بودند بدون اینکه در این بیست سال مالیات متعلقه را پرداخت کرده باشند. نظر به اینکه شیخ نصر آل مذکور از تسلیم شدن سر باز زد، لذا کریم خان نیز سران تنگستان و دشتستان را بر انگیخت تا به بوشهر حمله کرده و آن بندر را به محاصره در آورند. در ۸ فوریه ۱۷۶۷ زکی خان همراه با ۶۰۰۰ سرباز، کنگون(کنگان)را به کلی ویران ساخته که دلیل آن مجازات اهالی این بندر به خاطر رفتار متمردانه شان در سال ۱۷۶۵ بوده است. در میان اسرا (شیخ هجر) هم حضور داشت که او همراه با خدمتکاران قدیمی اش که گفته می شد آنها نیز در دزدی دریایی دست داشته اند اعدام شدند.

در نهایت در اوت/سپتامبر ۱۷۶۷ تنها فرزند شیخ نصر با پیشکش هایی رهسپار شیراز گشت تا به محاصره بوشهر خاتمه دهد. احتمالا دلیل این تغییر عقیده شیخ نصر آل مذکور حمله اعراب هوله به بحرین بود. گرچه این حمله موفق نبود با وجود این شرایط ایجاب می کرد او بی درنگ مساله اش را با کریم خان فیصله دهد. بنابراین در سپتامبر ۱۷۶۸ او به مطالبات کریم خان گردن نهاد و در ژانویه ۱۷۶۸ قوای زند عقب نشینی کردند، این در حالی بود که فرزندش، جهت اقامت در دربار کریم خان به عنوان گروگان، جهت تضمین رفتار پسندیده اش به شیراز فرستاده شد.[۴]

 

شورش میرمهنا ذعابی

میرمهنا فرزند میرناصر بن حمد حاکم بندر ریگ می‌باشد. پدر او در واپسین سال‌های حکومت نادرشاه فرمانروایی این بندر و جزیره خارک را در دست گرفت. میرمهنا بعد از قتل پدر و برادرش به قدرت اول ناحیه تبدیل گردید و کم‌کم سیطره خود را علاوه بر خشکی بر تمام خلیج فارس نیز توسعه داد. در زمان او ایران دچار هرج و مرج و اغتشاشات داخلی بود و در میان حکّام درگیری دائمی وجود داشت و مسلّماً ساکنان جنوب از دردی مضاعف رنج می‌برده‌اند، در چنین حالتی میرمهنا نیز با برادرکشی قدرت خود را تحکیم بخشیده و دست به شورش می‌زند. مبارزات او بیشتر به شیوه راهزنی و چپاول در خشکی و دریا می‌باشد و مدّت ۱۵ سال به این شیوه در خلیج فارس علاوه بر غارت کشتی های تجاری انگلیسی و هلندی و پرتغالی که کره زمین را درنوردیده بودند کشتی های تجاری دولت عثمانی و حتی تجار ایرانی را نیز غارت می کرد.

در شرح زندگی میرمهنا آن چه که همه مورّخان بدان اشاره کرده‌اند مسأله به قتل رساندن پدر و برادرش توسط وی می‌باشد. مؤلّف گلشن مراد در این رابطه و به صورتی کوتاه می‌نویسد: «میرناصر-پدر خود- به علّت محبوبه‌ای طرح رقابت انداخته و در فرصتی پدر را به خنجر بی‌رحمی و بی‌شرمی مقتول ساخته و علاوه بر آن به سبب اغراض فاسده‌ی دنیوی به دفعات به قتل جمیع برادران و اعمام و عمّ زادگان خود پرداخته و به دست بی‌باکی و سفّاکی لوای حرب و عصیان برافراخته بود.[۵]»

یکی از مبلّغان مذهبی کاتولیک نیز به تاریخ ۳/۸/۱۷۵۴م در گزارش خود بدین نکته اشاره دارد و می‌نویسد: «ما شنیدیم که چندی پیش میرنصیر، شیخ بندر ریگ به دست یکی از پسرانش کشته شد. شایع است که علت این مسأله از آن جا ناشی می‌شود که پدرش یکی از همسران گرجی او را گرفت و آن زن را به مینهیز کنیپ هاوزن داد، امّا امکان دارد این مسأله بر اساس شایعات ضد هلندی بوده باشد. از زمانی که این فرد قاتل عهده‌دار اوضاع شد همه تجّار و مردان محترم از بندر ریگ گریختند. جایی که در آن زمان به علّت توجه میرنصیر تجارت بسیار شکوفا شده بود. از جمله فراریان پسر ارشد میرنصیر یعنی برادر میرمهنا بود که سرانجام در اثر وعده‌های مکرّر این فرد پدرکش به بندر ریگ بازگشت. امّا او تنها چند ماه را در حاکمیت آن شهر سپری کرده بود که با نتیجه تأسّف‌باری روبه‌رو شد و مانند پدرش به دست برادرش که در ریاست حسود بود و عطش او به خونریزی تنها با قتل وابستگانش سیراب می‌شد، از بین رفت.[۶]»

کریم‌خان بعد از آن که در شیراز استقرار یافت میرمهنا را به شیراز فراخواند ولی بعد از مدّت کوتاهی اجازه بازگشت به موطن خود را به وی داد. رابطه‌ی کریم خان با میرمهنا بیشتر در حالت دشمنی است و همواره مصمّم بر آن است که میرمهنا را وادار به اطاعت سازد، ولی با این اوصاف گاهی برای دفع انگلیسی‌ها از او درخواست کمک نیز می‌نماید و یا هنگامی که میرمهنا توسط پاشای عثمانی در بصره به قتل می‌رسد با اعتراض شدید کریم خان مواجه می‌گردد. در مورد چگونگی و علّت فرار میرمهنا از جزیره خارک بین تاریخ گیتی‌گشا و رستم‌التّواریخ اختلاف نظر وجود دارد و مؤلّف تاریخ گیتی‌گشا در این باره می‌نویسد: «امیرمهنا، ولد میرناصر از مشایخ بندر ریگ می‌باشد. قبل از آن که دولت کریم خان به قدرت برسد میرمهنا بر اثر خباثت ذاتی و توأم با خیانت نزدیکان خود را مقتول ساخت و پایگاه خود را در بندر ریگ مستحکم کرد. پس از به قدرت رسیدن کریم خان ورود وی به شیراز درخواست نمود. کریم خان چون او را فردی مفسد و شرور می‌دانست دستور به توقّف میرمهنا در شیراز داد. در این زمان میرزامحمدبیک خورموجی که داماد میرمهنا بود استدعا کرد که میرمهنا را مرخص نموده و به بندر ریگ باز گرداند. کریم خان به خاطر خدمات میرزامحمّدبیک استدعای او را قبول نمود ولی زمانی که میرمهنا به بندر ریگ رسید دوباره اقدام به شرارت نمود و در سواحل عمان شرارت خود را توسعه داد و کریم خان نیز بنا به موقعیت فرصت مقابله‌ با وی را نداشت. چندین مرتبه گروهی را به مقابله با وی فرستاد ولی کاری از پیش نبردند. میرمهنا در اثر مقابله‌ای که با او شد از بندر ریگ فاصله گرفت و اقدامات خود را در دریا توسعه داد و ابتدا در جزیره خارکو اقامت گزید، ولی از آن جا که در این جزیره امکانات برایش مشکل بود به جانب جزیره خارک رفت. جزیره خارک چون در تصرّف فرنگیان بود با مشکلاتی مواجه گردید و با فرنگیان به مبارزه برخاست. انگلیسی‌ها از اقدامات او دچار ترس گردیدند. انگلیسی‌ها با کمک شیخ سعدان بوشهری به جزیره خارکو حمله کردند تا بلکه از میرمهنا رهایی یابند. بعد از گیر و دار بسیار فرنگیان و شیخ سعدان شکست خوردند و بسیاری از نیروهای آنان کشته شدند. میرمهنا پس از این حادثه با عزمی راسخ قصد تصرّف جزیره خارک نمود و قلعه فرنگیان را محاصره کردند. آن‌ها به شیوه خود با توپ به مقابله پرداختند ولی در نهایت قلعه به تصرّف میرمهنا درآمد و تمام اموال آن‌ها را تصرّف نمود و تعدادی از آن‌ها را مقتول ساخت.

میرمهنا با قدرتی که به دست آورده بود به شکلی گسترده‌تر به راهزنی دریایی پرداخت. پس از مدّت دو سال کریم‌خان، زکی‌خان را جهت مقابله با میرمهنا فرستاد و مقرّر کرد که در سواحل توقّف کرده و راه آذوقه و ذخیره آن را بر میرمهنا ببندند. زمانی که اطرافیان متوجّه این امر شدند و نابودی خود را پیش‌بینی می‌کردند پس از موقعیتی که پیش آمد با مشورت یکدیگر تصمیم به قتل میرمهنا گرفتند. میرمهنا توانست خود را از مهلکه نجات داده و از جزیره خارک فرار نماید. سرانجام جزیره خارک با غنائم به دست آمده به تصرّف نیروهای زکی‌خان درآمد و زمانی که اموال را به شیراز منتقل کردند کریم‌خان، حسن‌سلطان و همراهان وی را مورد نوازش قرار داد و به حسن‌سلطان لقب خانی اعطا کرد و اختیار روی دریا و جزیره خارک را به وی سپرد. میرمهنا با چهار پنج نفر از یاران، خود را به کشتی کوچکی رسانیدند. کم‌کم ذخیره آب و مواد غذایی آن‌ها رو به اتمام گذاشت و از شدّت گرفتاری کشتی آن‌ها بدون اختیار به هر طرفی رانده می‌شد تا زمانی که متوجه شد کشتی آن‌ها به سواحل بصره رسیده است. آن‌ها که دیگر توان خود را از دست داده و از هر لحاظ نومید بودند تصمیم بر توقف در آن جا کردند تا قدری آب و آذوقه تهیّه نمایند. میرمهنا و همراهان متوجّه این امر بودند که پس از تهیّه آذوقه خود را به سواحل عمان برسانند و از حمایت اقوام خود برخوردار شوند. زمانی که اهالی بصره از وجود آن‌ها آگاه شدند به دلیل زیان‌هایی که بر آن‌ها وارد کرده بودند توسط چند نفر میرمهنا و همراهان را دستگیر و به غل و زنجیر بستند. پس از آن که این خبر به گوش عمرپاشا رسید، حکم به قتل وی داد.[۷]»

محمد هاشم‌آصف نویسنده کتاب رستم التواریخ از کسانی است که به توصیف کاملتری از زندگی میرمهنا پرداخته و در پایان بدین نکته اشاره می‌کند که علت فلاکت میرمهنا به دلیل رفتار نابهنجار خودش بوده است، نه شکست در مقابل دشمنانش! برگزیده‌ و خلاصه‌ای از مطالب وی این چنین می‌باشد: «عالیجاه میرمعنّای سفّاک که لباسش همیشه قدک کبود و یک فوطه (لنگ) ریسمان بر سر و یکی بر کمر داشت، امّا غلامان چابک و چالاک خونریز دلیر جنگی بسیار داشت. همه زربفت و اطلس و دارائی و الیجه و قصب سقرلاط پوش و همه با آلات و اسباب و یراق زرّین مرصّع به جواهر بوده‌اند و هر یک صاحب لقبی بوده‌اند. چنان غیوری بود که زنان و دختران خود را در دریا غرق نمود که مبادا بعد از او در دست دشمن اسیر شوند. آن غیور بی‌باک جزیره خارک را مقر خود نموده و از روی غرور و نخوت با سلطان ایرانمدار والاجاه کریم خان وکیل‌الدّوله‌ی جم اقتدار آغاز سرکشی نمود و در دریای عمّان کشتی‌ها و غراب‌های هندیان و سندیان و رومیان و فرنگیان و غیر ایشان را به زور و تعدّی و ستم تسخیر و ضبط و تصرف می‌نمود و اهل هفت کشور از سرقت و شلتاق او به ستوه آمده بودند و قدرت بر دفعش نداشتند. والاجاه کریم خان وکیل‌الدوله جم اقتدار در دو نوبت دو سردار نامدار با لشکری خونخوار فرستاد که دفع وی نمایند. از وی و سپاهش شکست یافتند و برهنه شده بازگشت نمودند و از اموال هفت کشور آن فتنه‌گر آشوب طلب، جزیره خارک را مملو و لبالب کرده بود.[۸]»

 

محمد هاشم‌آصف درباره سرانجام میرمهنا می‌نویسد:

«ناگاه به ذروه‌ی عرض والاجاه کریم خان وکیل‌الدّولهِ جم اقتدار رسید که یک غراب پر از اموال تجّار ایرانی را میرمعنّای مذکور ضبط نموده در دریا، آن والاجاه از شنیدن این داستان برآشفت و فی‌الفور عالیجاه زکی‌خان سفّاکِ بی‌باکِ زند را با بیست هزار نفر مرد جنگی آراسته با دبدبه سرداری و آلات و اسباب بسیار و آتشخانه بی‌شمار به جانب میرمعنّای مذکور مأمور فرمود. عالیجاه زکی‌خان مذکور با لشکرش بعد از طی منازل بر لب دریا نزول نمودند و همه متحیّر و واله و سرگردان که به چه تدبیر چاره کار خود نمایند و آن نهنگ بحر غرور را دفع نمایند و مدّت به طول انجامید و آن کار را انجامی پیدا نی و زمان دیر شد و آن مهم را فرجامی هویدا نی که ناگاه از قضاهای سپهر بوقلمونِ شعبده‌باز و از تأثیرات انجم رنگ‌آورِ نیرنگ‌ساز، جاسوسی از برای میرمعنا خبر آورد که غرابی پر اموال از فرنگی بر روی دریا جاری شده و در فلان مرحله رسیده. مشارالیه ده نفر از غلامان زبردست خونریز خود را به سرکردگی بی‌خدای پلنگ خوی نهنگ ستیز حکم نمود که به وعده‌ی ده روز می‌باید آن غراب را در نزد من بیاورید و قسم یاد نمود که اگر تا روز دهم آن غراب را به نزد من آوردید که انعام کلّی به شما خواهم داد و اگر از ده روز وعده گذشت و نیاوردید زن‌های شما را به خرابات خواهم فرستاد. پس آن دزدان چابک‌دستِ خونریز آن غراب را به وعده هشت روز اسیر کرده، قریب به جزیره خارک آوردند که ناگاه بادهای عظیم برخاست و موج‌های مانند کوه از اطراف برپا نمود. آن دزدان چالاک به جانب کوهی پناه بردند و چهار روز وعده ایشان با میرمعنّای مذکور به تأخیر افتاد و روز دهم دیده‌بان از بالای یکه برج بسیار بلند به زیر آمد و به عرض میرمعنّای غیورِ خونریز رسانید که غلامانت با غرابی عظیم به جانب زکی‌خان سردار زند میل نمودند. میرمعنّای مذکور برآشفت و از روی غیظ و غضب گفت که در روز یازدهم زنان آن غلامان خونخوار را به خرابات بردند. اتفاقاً آن غلامان خونخوار چون باد تند مخالف و طوفان فرو نشست خود را در روز چهاردهم به جزیره خارک رسانیدند. در وقتی که میرمعنّای مذکور با چند نفر از غلامان خود رفته بود به زیارتگاهی و چون آن غلامان خونخوار با غراب پُراموال وارد گردیدند و به جانب خانه‌های خود رفتند و خانه و عیال و سامان خود را برجا ندیدند . در کوچه زنان خود را ملاقات نمودند و از ایشان احوال پرسیدند ایشان به گریه و زاری جواب گفتند که چهار روز است ما را به خرابات فرستاده‌اند.

چون آن غلامان خونخوار از زنان خود این گفتار ناهموار گوش نمودند عالم از روی غیظ در چشم ایشان تیره و تار و زندگانی را فراموش نمودند و شمشیرها از غلاف بیرون کشیدند و به جانب زیارتگاه به سراغ میرمعنا روان گردیدند. ناگاه میرمعنای مذکور با چند نفر غلامان پرستارش که ناگاه چشمش بر آن غلامان خونخوار افتاد که شمشیرهای برهنه در دست دارند، دانست که به قصد قتل وی آمده‌اند. وی هم با غلامان پرستارش شمشیرها از غلاف کشیده و با ایشان محاربه آغاز نمودند تا آن که خود را به یکّه برج لب دریا رسانیدند. بعد از سه روز که در آن یکّه برج کار بر ایشان تنگ و بیفایده، در آن جا مکث و درنگ نمودند. میرمعنای اجل رسیده با غلامان پرستارش به چابکی از بالای یکّه برج به زیر آمده خود را در کشتی داخل نمودند و فرار نمودند و یک کشتی پر آذوقه از خرما و روغن و چیزهای دیگر از اهل بصره به چنگ آوردند و سه ماه بر روی آب دریا به آن معاش و اکتفا نمودند چون آذوقه ایشان تمام شد و به آخر رسید از گرسنگی به جانب بصره به کنار آمدند. اهل بصره ایشان را گرفتند وبه نزد عالیجاه سلیمان پاشای مسلّم بصره بردند. عالیجاه معظم‌الیه بعد از عتاب و خطاب حکم نمود میرمعنای غیور دلیر پرخاشجوی نامدار را که اشراف و اعزّه و اکابر و اعیان بلکه سلطان و وزرای روم خوش مرز و بوم از وی دلتنگ و هراسان و خوانین و مهتران و خواقین ترکستان و چین و ختا و نجاشی حبشه و زنگبار و سلاطین هند و سند و ملوک نُه قرال فرنگ به خونش تشنه و از وی مشوّش و ترسان بودند به نامردی بر دار بلند برکشیدند و با دشنه‌ی انتقام و خنجر سیاست شکم آن شیردل و غلامان خونخوارش را بردریدند.[۹]»

نتیجه گیری:

اغلب ایرانیان ساکن در بخش های کرانه ای همیشه به یکی بودن و همبستگی ها – ((آنها هم از خودمانند)) و اعتماد به همسایگان خود در سوی دیگر خلیج فارس تاکید دارند اما در بسیاری از موارد این اعراب به علت تفکرات قومی و قبیله ای و مذهبی با جوامع پیرامونی خود ارتباطی بر قرار نکرده و یا اگر هم ارتباطی برقرار کرده اند بیشتر به علت فشارهای حکومت مرکزی و جوامع پیرامونی خود بوده مانند قبایل آل مذکور و بنی ذعاب که پس از مدتی به علت دشمنی با اعراب هوله و فشار حکومت مرکزی ایران به تشیع گرویدند تا اعتماد حکومت مرکزی ایران را جلب کرده و از حمایت های دولت مرکزی ایران بر علیه دشمن دیرینه خود که اعراب هوله بودند استفاده کنند همانطور که هم قبیله ای های بنی ذعاب که ساکن جزیره الحمرا بودند بنا بر قول کتاب الجواهر والآلیء فی تاریخ عُمان الشمالی پیرو مذهب سلفی (وهابی) شده بودند تا حمایت سعود بن عبد العزیز امیر وهابی را به دست آورند:

(مردم از شیخ سلطان قاسمی به دلیل کشتن عمویش و حکومت استبدادی وی خشمگین شدند از جمله قبیله بنی ذعاب که ساکنان جزیره الحمرا و تابع راس الخیمه و قبیله (طنیج) که ساکنان شهر الرمس هستند و تابع راس خیمه علیه او قیام کردند. این دو قبیله پیش از این به دعوت سلفی (وهابی) پاسخ مثبت داده بودند. بنابراین اولین کاری که کردند این بود که شکایت خود را به امام سعود بن عبدالعزیز بر علیه شیخ سلطان قاسمی رساندند. امام سعود بن عبدالعزیز از قتل بدون دلیل عمویش توسط شیخ سلطان قاسمی بسیار عصبانی شد. در سال ۱۲۱۴هجری قمری بین خاندان قواسم و سعود (فرمانده سپاهیان نجد ابراهیم بن افیصان) پیمانی منعقد شد که از جمله شروط مندرج در پیمان بیعت با کتاب خدا و سنت پیامبرش و مراجعه به آنها در احکام بود و براساس این پیمان امام بن سعود حق داشت که به اقدامات شیخ اعتراض کند.)[۱۰]

با توجه به مطالب فوق می توان نتیجه گیری کرد که تغییر مذهب و حتی ازدواج با بومیان سواحل ایرانی خلیج فارس نمی تواند دلیلی بر ایرانی شدن این اقوام باشد و این کار بیشتر برای جلب اعتماد مردم محلی و حکومت مرکزی ایران بوده است و هر زمانی که این عوامل تضعیف می گردید دست به طغیان بر علیه مردم بومی این مناطق و اعلام استقلال از حکومت مرکزی می کردند همانطور که جیمز موریه در دیدار خود از کرانه های ایرانی خلیج فارس در سده نوزدهم بر استقلال و اقتدار شیوخ قبایل عرب تاکید کرده است.

راجر سیوری نیز بی ثباتی منطقه ای در جنوب ایران را در سده هفدهم و هجدهم نتیجه آمدن گسترده قبیله های عربی به این ناحیه می داند.

رفتار میرمهنا ذعابی نیز پس از بازپس گیری جزیره خارگ از شرکت هند شرقی هلند کتاب رستم التواریخ ذکر شده است به هیچ عنوان با رفتار یک مبارز با استعمار سنخیتی نداشته و بیشتر نشان از هدف کسب منافع این شخص دارد.

(ناگاه به ذروه‌ی عرض والاجاه کریم خان وکیل‌الدّولهِ جم اقتدار رسید که یک غراب پر از اموال تجّار ایرانی را میرمعنّای مذکور ضبط نموده در دریا، آن والاجاه از شنیدن این داستان برآشفت و فی‌الفور عالیجاه زکی‌خان سفّاکِ بی‌باکِ زند را با بیست هزار نفر مرد جنگی آراسته با دبدبه سرداری و آلات و اسباب بسیار و آتشخانه بی‌شمار به جانب میرمعنّای مذکور مأمور فرمود.[۱۱])

میرمهنا چنانچه دغدغه مبارزه با استعمار را داشت می توانست پس از اخراج هلندیان از جزیره خارگ به کریم خان زند پادشاه رسمی ایران نامه ای نوشته و این موضوع را به او اطلاع داده و ازکریم خان زند کسب تکلیف کند اما این کار را نکرده و بجای آن به راهزنی دریایی خود ادامه می دهد که این موضوع نشان دهنده اغراض مادی شورش میرمهنا بوده و  ناشی از دغدغه او برای مبارزه با استعمار نبوده است.

همچنین با توجه به مطالب اشاره شده آیا از شخصی که مدت های مدید در خشکی و دریا مشغول راهزنی برای کسب منافع مادی بوده است و حتی به کاروان ها و کشتی های تجاری ایرانیان نیز رحم نمی کرده است می توان انتظار مبارزه با استعمار داشت؟ با توجه به رفتار و منش میرمهنا که از قتل تا راهزنی دریایی و خشکی گسترده می باشد از چنین شخصیتی توقع مبارزه با استعمار داشتن فکری ساده لوحانه و سطحی می باشد!

 

در پایان اینکه توقع مبارزه با استعمار داشتن از این قبایل عربی یک تصور نادرست می باشد و در خوشبینانه ترین حالت درگیری های این اعراب و کشورهای اروپایی بیشتر جنبه ماجراجویی و کسب منافع داشته تا اهداف بلند مدت و نجات کشور ایران از سلطه بیگانه!

با توجه به گفته های جیمز موریه و راجر سیوری درباره استقلال و بی ثباتی که خود این قبایل در جنوب ایران عامل آن بودند می توان گفت خود این قبایل جنوب ایران را به مستعمره تبدیل کرده بودند و حکومت های مرکزی ایران باید هزینه و انرژی زیادی را صرف انعیقاد این قبایل و امنیت این سواحل می کردند!

 

۱- قبیله بنی ذعاب نیز ساکن این جزیره بوده اند.

۲-کتاب عبد الله بن احمد محارب لم یهداء – تالیف می محمد آل خلیفه – الطبعه الاولى ۲۰۰۲م، المؤسسه العربیه للدراسات و النشر – بیروت لبنان- صفحه ,۷۷

۳-الخلیج العربی والبحر الأحمر من خلال وثائق برتغالیه

۴-ص ۹و۱۰و۱۱ – تاریخ بوشهر از صفویه تا زندیه جلد دوم- ویلم فلور- ترجمه حسن زنگنه- ۱۳۸۹

۵-ص ۲۷۴ – گلشن مراد – تألیف ابوالحسن غفاری کاشانی – به اهتمام غلامرضا طباطبایی مجد – ۱۳۶۹

 ۶-ص ۱۳۸ – گزارش کارمیلت‌ها از ایران  در دوران افشاریه و زندیه  – ترجمه ارباب – ۱۳۸۱

۷- خلاصه‌ای از صفحات ۱۶۱ تا ۱۶۸- تاریخ گیتی‌گشا – میرزا محمد صادق موسوی نامی اصفهانی – چاپ چهارم – ۱۳۶۸

۸- ص ۳۹۰-  رستم‌التواریخ – محمد هاشم آصف – به اهتمام محمد مشیری – ۱۳۵۲

۹- ص ۳۹۷ و ۳۹۸ – رستم‌التواریخ – محمّدهاشم آصف – به اهتمام محمّد مشیری – ۱۳۵۲

۱۰-ص ۷۴ ، ۷۵ – الجواهر والآلیء فی تاریخ عُمان الشمالی

۱۱-ص ۳۹۷ و ۳۹۸ – رستم‌التواریخ – محمّدهاشم آصف – به اهتمام محمّد مشیری – ۱۳۵۲

  • منبع خبر : نصیر بوشهر آنلاین