نصیربوشهر – ماشاالله زنگنه:   خالوم تو جهاز حاج حسن فهیمی طباخ بید تو خونه هم گهگداری که سر پنک بید و حال و حوصله داشت از صبحگه که از خو بلند میشد سی زن خالوم می گفت امرو تو سر جات تکون نخور مو میخوام سی تو و بچه ها خوراک بسازم که انگشتاتو […]

نصیربوشهر – ماشاالله زنگنه:

 

خالوم تو جهاز حاج حسن فهیمی طباخ بید تو خونه هم گهگداری که سر پنک بید و حال و حوصله داشت از صبحگه که از خو بلند میشد سی زن خالوم می گفت امرو تو سر جات تکون نخور مو میخوام سی تو و بچه ها خوراک بسازم که انگشتاتو باهش بلیسین قلیه می پخت لخلاخ می پخت الحق و الانصاف هم دستپختش حرف نداشت حواسش هم به ظرف و ظروف های مطبخ بید سیل بشقاب ها میکرد که لب پر نشده باشه پاتیل ها سیاه نشده باشه وقتی هم بشقاب لب پر و دیگ سیاهی می دید بدون ایکه گپی سی زن خالوم بزنه به محضی که سفر به بحرین یا گتر می رفت یکی دو درزن بشقاب و کاسه چینی و دو سه تا پاتیل روحی با خوش می اورد زن خالوم هم که کمی فیس و باد داشت هر زنی که میومد خونه اش سی عمدا حرف بشقاب و پاتیل وسط می کشید که ناخدا محد تا می بینه ظرف و ظروفم لب پر و کهنه و سیاه شدن بی خبر مو از بحرین سیم میاره و یا الهی می گفت و می رفت سر گنجه بشقاب ها و کاسه ها و پاتیل ها می اورد و نشون زنک می دادو میگفت ناخدامحد همش دلش میخواد نو و کهنه کنه ذهلم میره ری مو هم زنه نو بیاره و چیلش هم یه کمی فچ میکرد زنک هم جوابش میداد بیخود کرده غلط کرده دلشم بخواد زن به ای کدبانوئی و خونه داری ، بدبخت خالوم فکر زن نو نکرده شی فحش میرفت .

تا یه روز صبحگه که همه از خونه رفته بیدن در ، زن خالوم چادر سر میکنه در سرا لنگر میکنه میره سر دکون نزیک خونه کارسازی میکنه و وا میگرده می بینه در گنجه وازن و ظرف و طروف نو هاش که خالوم تازه از بحرین سیش اورده ، دز برده ناراحت تا خالوم از بازار و دروازه وا میگرده سیش میگه رفتم دکون و اومدم پنج دیقه هم نشد ادم غریب هم تو کیچه ندیدم گمونم کار ای مردک باشه که کرایه نشین زائر حیدرن و زن و بچه نداره تو گپ و گفت بیدن میشت علی یا الله گویان وارد شد داستان دز فهمید و زن خالوم هم انگار میشت علی کاراگاهن سیش گفت میشت علی مو به ای مردک خونه زائر حیدر شک هسم هسی نیسی کار کار خوشن میشت علی هم همیطور که دوکورپا ( دو زانو) نشسه بید فکری کرد و گفت فهمیدم می نه میگی زن و بچه نداره و کسی نی سیش خوراک درس کنه؟ زن کوکا بیو نمک گیرش کن خوراک خش درس کن بده بخوره نمک گیر میشه یواشکی ظرف ها میاره دم در سراتون میزاره خالوم بیچاره صبا رفت بازار موهی ها سه تا شوریده است داد دس زن خالوم زن خالوم هم یکی اش با تو کومی و پلو لوبیا و ترشی بادمجون نهاد تو سینی داد دس خالوم برد سی مردک تا نمک گیر بشه ظرف و ظروف واگردونه چهار روز بعد میشت علی امد و گفت از ظرف ها خبری نوابید زن خالوم گفت نه میشت علی گفت گمونم خوراک ها که بسی کردی نمکش کم بیده بیو ای دفع خوراک پر نمک تر سیش بپز و بسی کن تا نمک گیر نمک گیر بشه که مجیدو بچه خالوم از در امد داخل و گفت فهمیدین چه شده؟ کرایه نشین زائر حیدر شو گریز کرده کرایه خونه و بدهی دکون صفرو نداده و در رفته که خالوم زد تو سر خوش و گفت ای داد و بی داد حیف ظرف های نو ها و حیف شوریده ای کو

 

 

  • منبع خبر : نصیر بوشهر