*کیچه پس کیچه خاطرات محله ما* *فصل سوم* *آب* 🖋️ *پروین گلستانیان* صدای ناهنجار پمپ توام با شرشر مظلومانه آب که با فشار قوی در دست های جوانی در حال شستن سنگ فرش آپارتمانی شیک چند طبقه ای که جایگزین خونه قدیمی چندلی* شده بود و نماهای جدید ذره ذره رنگ صفحه قدیمی خاطرات ما […]

*کیچه پس کیچه خاطرات محله ما*
*فصل سوم*
*آب*
🖋️ *پروین گلستانیان*
صدای ناهنجار پمپ توام با شرشر مظلومانه آب که با فشار قوی در دست های جوانی در حال شستن سنگ فرش آپارتمانی شیک چند طبقه ای که جایگزین خونه قدیمی چندلی* شده بود و نماهای جدید ذره ذره رنگ صفحه قدیمی خاطرات ما را به خاکستری می برد و ارتباط روحی ما را با پیشینیان قطع می کرد .
به یکباره انگار خاطرات سال های پشت سر را روی دور تند گذر زمان قرار داده شد و مرا به پنجاه سال قبل پرت کرد .
خونه های چندلی با تیغه های پشت بومی که با دو تا شاخ بزرگ حیوان مزین شده بود و درهای چوبی بزرگی که از بیرون لنگر و تک تک * زنانه و مردانه را از هم جدا می کرد و از داخل هم به جای قفل کلون * داشت و در ورود به خانه چاه آبی که معمولا در دول آب هندوانه ای خنک در ته چاه منتظر چاشت قبل از ظهر بود .
تابستون گرم تیر ماه شرجی هوا نفس آدمی را به بند می آورد از بس دو دوک کرده بودیم خیس عرق بودیم بدنمون پر از دون انجیر * موهامون بور شده بود و پوست صورت چرزیده * از صبح تا ظهر تو دریا مشغول شنا و بازی بودیم ، آب دریا که پر بود سرازیر می شد تو کیچه *ها هیچ بچه ای تاب نمی آورد و گرما را بهونه می کردیم و خودمون را به آب خنک دریا می سپردیم ، توی اون گرمای طاقت فرسا تنها وسیله‌ی خنک کننده پنکه بود و تفریح خیلی لاکچری ما رفتن به دکون بقالی صفیه عامو بریم بود که بروز تر از بقالی های اطراف بود و با خریدن آلاسکا * یا کانادرای خنک که توی یخچال کائوچو لای یخ سانچه ای خوسونده * بود و با خوردن کانادرای بی اختیار یاد تبلیغ تلویزیون می افتادیم و با صدای بلند می گفتیم کانادرای خنک بنوشید لامصب دلمون جلا می داد .
تانکر آب اداره بندر پشت خونه ها عقب و جلو می کرد شوفر تانکر میلیمتری عقب عقب می رفت شاگردش هم از پشت بهش فرمون می داد تا اونجایی که کیچه تنگ و باریک اجازه می داد عقب می رفت تا شلنگ برزنتی بتونه برسه به سر آب انبار ، بابام که خودش با موتور گازی رسونده بود تا به همکارش کمک کند از پشت تانکر به شوفر گفت برو برو هنوز جا داری .
زن های همسایه منتظر بودن تا شلنگ برزنتی را پهن کنند تو کیچه ، شلنگ چه می کرد جیگر زلیخا بود صد جاش سیلاخ * گت * و کوچیک داشت ولی اینقدر آب ارزش داشت که قطره ای از آن هم نمیذاشتن هدر بره ، تشت و لگن ها را دقیق زیر پارگی ها می گذاشتن و ظرف دیگری کنار اون بود که به محض پر شدن جایگزین می شد و آب های جمع آوری شده را برای کارسازی تو خونه هاشون می بردند از سر آب انبار تا تانکر آب چندین ظرف زیر شلنگ برزنتی قرار داده بودند هر ماه همین اوضاع تکرار می شد آب انبار خونه هم درش روی همسایه ها باز بود و ازش آب می بردند فقط برای پختن غذا ، آب انبار که لب لب تا لب می شد شلنگ آب جمع می کردند .
بال * خونه ها بچه ها خسته از بازی روزانه روی سه کنچه صف گرفته بودند تا آخر تانکر که شلنگ جمع می شد بابام روی اونا بگیره بابام می گفت ته تانکر سهم بچه ها هست حسابی ذوق می کردیم و خنک می شدیم و بیشتر از ما بچه ها ، بابام کیف می کرد با وجودی که خودش خیس عرق بود و خمیسش * به بدنش چسبیده بود و از خنک شدن ما لذت می برد .
آفتو که غروب می کرد بساط شوم * را می بردن بالای پشت بوم ظهرها از بس هوا گرم بود غذاهای پختنی را برای وعده شب می گذاشتند .
کنار سرپله حصیر نرمه پهن می کردیم و روی سه کنچه سرپله پنکه رومیزی و فلاسک آبخوری که تازگی به بازار آمده بود و معمولا شیر آبش هم چکه می کرد و لگنی زیرش گذاشته بودند ، پاتیل برنجی و قاتوقی * تا هوا روشن بود می بردیم بالا و گوشه ای دیگر پشت بوم رخت خو ها را پهن می کردیم تا نم شرجی خنکش کند بعد از اذان مغرب شوم را می خوردیم و بعد کنار بزرگتر ها روی پشت بوم شو نشینی می کردیم معمولا پشت بوم ها بهم وصل بود و ما می رفتیم روی پشت بوم همسایه که به ما متصل بود ، زن همسایه ما که می گفتند بحرینی هست زن با حوصله و خوش سخنی بود و بعضی وقت ها هم عربی حرف می زد ننه مندلی قصه های قشنگی بلد بود و ما هرشب دورش جمع می شدیم و او قصه گوی ما می شد و بعضی وقت ها هم بازی کله که تو * راه می انداخت و اینطور شروع می کرد که یه خونه ای دو تا دختر داره چهار تا پسر و ما باید حدس می زدیم که با کدوم همسایه هست وقتی جواب می دادیم می رفت سر خونه بعدی تا اینکه گیچ خواب می شدیم و می رفتیم ، هیچ وقت ساعت ده شب را به یاد ندارم چون اینقدر خسته بودیم که زود خوابمان می برد ، فقط صدای مادرها فضای پشت بوم ها را پر کرده بود که به سبک نغمه های غم انگیز برای نوزادان خود لالایی می خواندند و امید و آرزوهای خود را به صورت حزینی بیان می کردند و با صدای جیرجیر هیلو * آهنی درهم آمیخته می شد و فضای سکوت شب را در هم می شکست و یا صدای گریه و بی قراری طفلی از گرما که با هوی هوی مادر هم آروم نمی گرفت.
با طلوع صبح یک ورق از صفحه شب و روز سخت و طاقت فرسای تیر ماه خط خورده می شد و روز بعد خاطرات دیگر رقم می خورد .
صدای شرشر آب مرا به خود آورد و به آرامی گفتم جوون : قدر قطره قطره این آب را بدون نسل ما و قبل از ما آرزوی جرعه ای از این آب را داشتند و خیلی ها در حسرت این لحظه بودند .
*__________________________*
۱_ چندلی : تنه‌ی درختی قرمز رنگ که از هند می آوردن برای سقف خانه ها
تک تک : دق دق ، دق الباب
کلون : بجای قفل در از تکه چوبی که در هم قفل می شد استفاده می کردند
دون انجیر : جوش های قرمزی که بخاطر گرما در بدن می زد
چرزیده : سوخته ، برنزه
آلاسکا : بستنی یخی
خوسونده: خوابانده ، قرار داده
سیلاخ : سوراخ
گت : بزرگ
بال : شرق به لهجه ی محلی
خمیسش : پیراهنش
شوم : شام
قاتوقی : خورش و هر چیزی که با برنج می خورند
کله که تو : نام بازی هوشی محلی بود
هیلو : گهواره
دریا پر : مد دریا

  • منبع خبر : اختصاصی نصیر بوشهر انلاین