ماشاالله زنگنه
عید و مهمون نوازی بوشهریها ۰۴ فروردین ۱۳۹۹
خاطرات ظلم آباد

عید و مهمون نوازی بوشهریها

عید که می شد لباس و کفش نو ای که دیم سفارش کرده بید قوم و خویشای جاشو و بمبوتی اش ( مسافرانی که با لنج مسافرت می کردند و هزینه رفت و امد خورد و خوراکشون را به ناخدا پرداخت میکردند ) از بحرین سیم اورده بیدن می پوشیدم و با بچه های کیچه […]

نون بهداشتی زن قنبر ۰۲ فروردین ۱۳۹۹
خاطرات ظلم آباد

نون بهداشتی زن قنبر

ده روزی که مونده بید زمسون رو سیاهیش را به زغال و جاش را به بهار بده بهاری که پُودر( جای کنونی شرکت صدرا و شرکت نفت) یکماهی بود با روئیدن سبزیهای چون باقله ، موشی ،قابشکن‌، تروشوک و امدن گازری ( سوسگ زیبائی به رنگ رنگین کمان که در گندمزار ها زندگی می کنند) […]

بره های قنبر ۲۵ اسفند ۱۳۹۸
خاطرات ظلم آباد

بره های قنبر

توسون ها، ساعت ۱۱ که می شد دستور از دیم میومد که بچه بدو برو از چاه، هندونه کو که سی خنک شدن تو چاه انداخته بیدش بیارش تا بخوریم ، تک گرمای دلتون بشکنه. می رفتم هندونه از چاه در می اوردم کارد و سینی و قاشق ها هم از مطبخ که تو کنج […]

بنایی اوسا جعفر ۲۲ اسفند ۱۳۹۸
خاطرات ظلم آباد

بنایی اوسا جعفر

اوسا جعفر تا یادم میاد اوسای جزیره بید. البته تو محل هم گه گوداری نیمچه بنائی هم میکرد مخصوصا روزهای بارونی که از سقف اتاق اوو میچکید و دست هم از بنا کوتاه بید صدای اوسا جعفر میزدی سی همچه اوسا های میگفتن اوسای بعد بارون که شلی بریزه جائی که سیلاخ شده و جلو […]

ابریمو و پوست هندونه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
خاطرات ظلم آباد

ابریمو و پوست هندونه

ابریمو تعریف میکرد یه روز که سوار ماشوهه شدم و رفتم قبله بوشهر طرف های لنگر گاه سی هداک یهو دیدم ماشوهه پر اوو شد و هر ان ممکن بید ماشوهه و خوم بریم زیر اوو شروع کردم با قوطی اوو خالی کردن که افاقه نمیکرد وباز اوو میومد تو ماشوهه خیلی ترسیده بیدم نمی […]

نهنگ یا زیر دریایی دوران ژرمن ها ۱۲ اسفند ۱۳۹۸
خاطرات ظلم آباد

نهنگ یا زیر دریایی دوران ژرمن ها

ابریمو تعریف کرد، یه روز پسین توسون که جام جهانی ارژانتین بید سوار ماشوهه ام شدم و میداف زنون از ظلم اباد رفتم طرف جزیره شیف و سه دندون که سی بچه هام قاتُقی بگیرم از اسکله دلفین بندرکه رد شدم درست روبروی باسیدون بیدم که یهو یه زیر دریائی نمی فهمم نهنگ‌ از اوو […]

بز و میش های صدام ۰۵ اسفند ۱۳۹۸
خاطرات ظلم آباد

بز و میش های صدام

عقربه های ساعت روی یک و پنجاه و شش دقیقه روز ۳۱ شهریور ۵۹ بود که سر و صدای زری خانم و شوهرش قاسم همسایه کو‌کامینا بلند شد که میخوام برم ابادان به ننه و بوام سر بزنم و قاسم می گفت زن بچه های نیروی دریائی خرمشهر میگن شو ها از مرز شلمچه صدای […]

دخل بازاریها و معلم کلاس سوم ۱۹ بهمن ۱۳۹۸
خاطرات ظلم آباد

دخل بازاریها و معلم کلاس سوم

اواخر دهه سی شمسی معلم دبستان باقری تو جبری بیدم که اکثر دانش اموزاش بچه های جبری و ظلم اباد بیدن بجزء تعدادی که بواهاشون بازاری بیدن بقیه صیادی و جاشوئی میکردن که آرزو داشتند بچه هاشون درس بخونند و گُت که بشن مثل خوشون جاشو و صیاد نشن که وقتی میرن دریا امیدی سی […]

کِلُ و شپ همکلاسی ها ۰۸ بهمن ۱۳۹۸
خاطرات ظلم آباد

کِلُ و شپ همکلاسی ها

کلاس نهم یا بقول قدیمی ها سیکل اول را که گرفتم ، می تونستم همه رشته ها را انتخاب کنم. تجربی، ریاضی، اقتصاد و ادبی اما علاقه ام ادبی بید و رشته ادبیات ثبت نام کردم. البته بچه ها گفتن بریم هنرستان عشق است و همش ول و ازادیم. امدم جنب راهنمائی و رانندگی ،شمال […]

نمو و دکون داری ۳۰ دی ۱۳۹۸
خاطرات ظلم آباد

نمو و دکون داری

نمو ، نه اهل دخانیات و نه مسکرات بید اما همیشه از قلب درد می نالید. سنی هم ازش نگذشته بید، تازه به مرز ۴۵ سالگی رسیده بید . نمو ، تو خیابون نادر مغازه خرت و پرت فروشی خارجی داشت و چند تا جاشو که قوم و خویشش بیدن از دول عربی تمر ،شلوار،پیرهن […]