موتور هفتاد
نصیر بوشهر – ماشاالله زنگنه – موتور هفتادی داشتم که خیلی همراه و زحمتکش بید فقط روغن و بنزین بدادیش می رفت بدبخت موتورکو گناه داشت مو کم ری بیدم بچه ولات و اشنا ها هم بی رسیم چپ و راست میومدن سی موتور و میبردن و می اوردنش هنی اصغر نبرده بید که منو […]
خدرو راز نگهدار
نصیر بوشهر – ماشاالله زنگنه – خدرو آدمی نبید که حرف تو کومش جا بگیره تو زمونه بی اینترنتی و واتساپی خدرو کار ای دو تا انجام میداد و وقتی خبری می فهمید مثل باد تو ولات می پیچوند ووقتی هم خدرو امن می دیدن و خبری می دادنش و سیش می گفتن سی کسی نگو […]
نون خشکی ها
نصیر بوشهر – ماشاالله زنگنه – نون خشکی ها امان از مون بریده بیدن روز و شو خو و بیداری بلند کو دسشون بید و داد میزدن نون خشکک بیار نمک ببر تو وسط خو خش زمسون خسه و رسه از سر کار میومدی خوراکت میخوردی و پتو ورمیداشتی جنب بخاری دراز می کشیدی و […]
دل امنی رحیمو
یکی از بچه ها که یه دسش به قلم بید و یه دسش هم به عکس ، بیکار شده بید و نمی تونست کرایه خونه تو شهر بده مجبور شد بار و بندیلش جمع کنه با زنش و تک دخترش رونه تنگگ بشه او موقع تنگگ مثل حالا نبید تک و توکی غریبه توش بید […]
موزیری ها طیفون زده بوشهر
عمو مجید سیاوشی خدابیامرز که از مردان نیک روزگار و شاهینی متعصب بید خداوند دوبار زندگی را درطول حیاتش به او بخشید یه بار سال ۴۰ که فشفشه یا منور غراب تو دسش منفجر شد و دسش راسش قطع شد و بار دیگه آذر ۴۱ که جهاز تشاله کل مختار عباسی که از لنگر گاه […]
ته سیگار خلبان
توسون که می شد عده ای از ادم های محل از خونه هاشون کوچ میکردند می رفتن قبله ظلم اباد یا پودر گپر میزدند تا از دس گرما فرار کنن تا از نعمت باد شمال که خنکاش از ری دریا بلند می شد بهره مند بشن و هر خانواده بخاطر امنیت به فاصله ده یا […]
شوم جفوو
مرحوم نمازی خیر بزرگ شیرازی که گویا از طریق مادری با بوشهری ها نیز فامیل بوده در زمان جنگ جهانگیر دوم ، غرابی ( کشتی تجارتی ) از امریکا خریداری می کنه ،کپتان و افسران غراب همه خارجی بودن، نمازی چون از دریانوردی بوشهری ها مطلع بوده ملوانان و جاشو های غراب را از بین […]
هوشنگو و سرود خوانی
هوشنگو بر خلاف بعضی از بچه ها که جهشی سالی دو کلاس طی می کردند او در هر دوسال یه کلاس بالاتر می رفت یعنی تصدیق پنجمش که گرفت ده سال تو مدرسه ۲۵ شهریور ظلم اباد درس خواند البته درس که چه عرض کنم چون رشیدتر و قد بلند تر از همه مون بید […]
کاپیتان جعفر و کاپشنش
میشتی جعفر ناخدای یدک کش شرکت فیلیپر و شرکاء ، خیلی ساکت و کم حرف همیشه شق و رق روُ می کرد و مثل فرنگی ها لباس سفید کپتانی بر میکرد و کمی هم بادو و فیسو هم بید و وقتی بحث دریا و دریانوردی اقیانوس ها می شد با ایکه سواد اکابر داشت و […]
گرگو و پسرش (مه شریف)
گرگو ، خیلی” مه شریف” پسرش دوس داشت و تو همه حال حواسش بهش بید ، تا اذیت نکن ، سر به زیر و معقول باشد. تو کیچه با بچه ها که بازی میکنه سی بچه های مردم نزنه . اما با ای اوصاف گرگو خوش ناخوش بید، نه اینکه جای از تن و بدنش […]
Thursday, 21 November , 2024