خاطرات ظلم آباد
سفارش ناخدا ابرهیم به ناخدای ناو ۰۳ خرداد ۱۳۹۹
خاطرات ظلم آباد

سفارش ناخدا ابرهیم به ناخدای ناو

ابرهیمو هر روز پسین که می شد سوار ماشوهش میشد میداف زنون میرفت طرف دریای شلی ( روبرو پلیس راه قدیم) سی موهی .همیشه هم خوش تنها میومد. ۱۳ سالم بید که با بعضی از بچه های محل توسونها میرفتیم تو ناوها، به حساب کارگری ، اما می پلکیدیم سر تایم چوهی و سر تایم […]

خر زئیر سکینه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
خاطرات ظلم آباد

خر زئیر سکینه

زئیر سکینه تو خونه پر فیس و افاده گُت شده بید از هرچی گپ میزد با مال ما فقیر و فقرا فرقش بید بشقاب انها چینی مال ما روئی. فرش ما تک و حصیر بید مال انها قالی فیروزاباد . زئیر سکینه تو خونه ای زندگی میکرد که جنب ما خونه اشرافی بید پاسبون و […]

قصه دی مجید ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
خاطرات ظلم آباد

قصه دی مجید

خونه همساده مون خیلی اتاق داشت و بر حسب نیاز اکثر اتاقها را کرایه داده بید یکی از مستاجر ها ژاندار بید یکی کارگر بید یکی از شهرش شیراز ماموریت امده بید بوشهر خلاصه خونه شلوغی بید گاهی صدا از این خونه خاموش نمیشد صبح ها سر حموم و خلا دعوا بید هر کی گه […]

آرزوهای غریبو و زرو ۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
خاطرات ظلم آباد

آرزوهای غریبو و زرو

غریبو مثل اکثر پیل دارهای دیگه زنش هم از خانواده پیل دار بندر بید. اکثر مردم بندر، غریبو را پیل دار حساب میکردن اما خوش با طرق مختلف از مردم کناره می گرفت یا با اخم و تخم باهاشون برخورد میکرد. تا کسی به خاطر اخلاقش تقاضای پیل و قرض نکنه اما زرو زنش درِ […]

خدرو استالین ۳۰ فروردین ۱۳۹۹
خاطرات ظلم آباد

خدرو استالین

محرضا اصلا درس نخونده بید و تا یادش میومد دم کار و زندگی بید کوچیک که بید بواش درد باریک گرفت و مُرد ومحرضا با دوتا کوکا و یه دده و دی اش تنها میزاره و محرضا که ۶ سالش بید میره پادو و شاگردقهوه خونه عبد الرضا تو بازار قدیم میشه و شو ها […]

حموم جنی ۲۸ فروردین ۱۳۹۹
خاطرات ظلم آباد

حموم جنی

با هزار عجز و التماس ومتعهد به رعایت پروتکل بهداشتی و دستکش تو دست کردن و زدن ماسک با دو برگ دستمال کاغذی اضافی دی بچه ها اجازه داد با همراهی دخترم یه دور دم دریا بزنم شرط هم کرد هر کی دیدی سلام نمی کنی جواب سلام کسی نمی دی بر عکس قدیم که […]

زاغو و دی یزید ۲۳ فروردین ۱۳۹۹
خاطرات ظلم آباد

زاغو و دی یزید

زاغو می گفت دیم ، جوون بید که مرد و بعد از مدتی بوام ما را بهانه کرد که کسی نی سی بچه های یسیرم اوو و نون جلوشون بزاره از مرگ دیم چهار ماه نگذشته بید که به بهانه ما و به کام خوش زن اسد او هم زن جوون که نه به نون […]

خانم فیس، فیسو ۲۱ فروردین ۱۳۹۹
خاطرات ظلم آباد

خانم فیس، فیسو

تو سالن اداره سکوت مطلقی حاکم بید طوریکه اگر سرم رو میز میذاشتم خووم می برد یهو در اتاق واز شد و خانمی کاغذ بدست امد طرفم و سراغ رئیس اداره ازم گرفت گفتم مهمون داره بفرما بشین کمی گپ که زد فهمیدم همکار جدیدمونن از سر و قیافه اش و گپ زدنش معلوم بید […]

برافتوئی ۲ ۱۷ فروردین ۱۳۹۹
خاطرات ظلم آباد

برافتوئی ۲

دهه پنجاه تازه با سینما اشنا شده بیدم و بوشهر هم سه سینما فانوس ،پارس و ساحل داشت که پارس بی سقف و تابستونه و ساحل هم کم فیلم میذاشت و تو کوچه محله کوتی کنار حوزه نظام وظیفه قدیم بید که تو جنگ جهانگیر دوم محل مونتاژ ماشین های متفقین بید( بوشهر اولین شهر […]

عید و مهمون نوازی بوشهریها ۰۴ فروردین ۱۳۹۹
خاطرات ظلم آباد

عید و مهمون نوازی بوشهریها

عید که می شد لباس و کفش نو ای که دیم سفارش کرده بید قوم و خویشای جاشو و بمبوتی اش ( مسافرانی که با لنج مسافرت می کردند و هزینه رفت و امد خورد و خوراکشون را به ناخدا پرداخت میکردند ) از بحرین سیم اورده بیدن می پوشیدم و با بچه های کیچه […]