ماشاالله زنگنه
خیار تهلوک ۲۰ شهریور ۱۳۹۹
خاطرات ظلم آباد

خیار تهلوک

پُودر تو صنعتی و سنتی موندنش داشت میجنگید اما قدرت و مرخ صنعتی بیشتر بید تنها سرباز و مدافع پُودر سنتی عمو حاجی بید و خرش و تکه زمینی که توش گندم میکاشت و جیلم میکرد و اخر های عمرش بید. سوزی ها ی توله و باقله موشی و قاب اشکن و گلهای نرگسی تو […]

پای رحیمو ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
خاطرات ظلم آباد

پای رحیمو

رحیمو تو بازی گل کوچیک تو کیچه پای چپش در رفت شو درد امانش بریده بید، دی اش تشت پر اوگرم و نمک اورد و شروع کرد پای رحیمو ماساژ دادن ولی افاقه نکرد و رحیمو تا صبح پلک بر هم نزد و بواش مجبور شد بره سر خیابون تاکسی نمکی بگیره و رحیمو ببره […]

بوای تفنگ بدسم دیگه داخل نمیاد ۳۱ مرداد ۱۳۹۹
خاطرات ظلم آباد

بوای تفنگ بدسم دیگه داخل نمیاد

منیژو بواش خدابیامرز عمو خدر ادم لاغر و مردنی بید که اگه باد لیمر میومد و عمو خدر تو صحرا وبیابونهای اطراف چغادک بید بلندش میکرد تو تل سیاه میزدش زمین اما شانس می اورد که تو لیمر ها تو کنج دکونش بید ایقد عمو خدر مرد مظلوم و ساکت و ساده ای بید که […]

محمد خان و منو ۲۲ مرداد ۱۳۹۹
خاطرات ظلم آباد

محمد خان و منو

محمد خان پسر یکی از خوانین معروف و خوشنام منطقه بید که بیش از دو هزار بُن دمیت و دوسه هزار کهره و میش داشتند دهها نفر تو زمین هاشون کار می کردن تو ولاتشون چون دبیرستان نبید امد بوشهر تو دبیرستان ما ثبت نام کرد و شد همکلاسی مو محمد خان لندرور زیر پاش […]

تیلفن پیک ۱۲ مرداد ۱۳۹۹
خاطرات ظلم آباد

تیلفن پیک

صبح پائیزی فکر کنم سال ۵۱ بیداماده رفتن به مدرسه که دیدم کارگر ها با کلنگ‌و بیل دارن تو کیچه کانال میزنند . پرسون پرسون فهمیدم تا سی تیلیفونن و یکماه بعدش سی خونه ها تیلیفون کشیدن ما هم صاحب تلیفون شدیم . روزگاری بید، یه روز دی جعفر دستگاه تلیفون دسش امد خونه و […]

گرسنگی رادیو ۰۲ مرداد ۱۳۹۹
خاطرات ظلم آباد

گرسنگی رادیو

همسایه ای داشتیم که رادیو خریده بود و خود مغازه دار ، چهار باطری تو رادیو انداخته بود ورادیو روشن تحویلش داده بود. امد خونه تقریبا ساعت ۱۲ ظهر بود که صدای دق الباب حیاط بلند شد رفتم در را باز کردم و با قیافه همسایه مون که رادیو تو بغلش بود روبرو شدم سلامی […]

یدکش کشور ۳۱ تیر ۱۳۹۹
خاطرات ظلم آباد

یدکش کشور

عبدی ناخدای یدکش اداره بندر بید که همچی یدکش از تعمیر و نقاشی و اسکراب و نظافت بعهده و مسئولیت خوش بید یدکش مدتی دور تا دورش گسار چسبیده و احتیاج به اسکراب و نقاشی و رنگ ضد خزه داشت و سط های دهه چهل تو بوشهر پراز کارگر های اوملقی که شهر و دیار […]

پرتقال سوز ۲۴ تیر ۱۳۹۹
خاطرات ظلم آباد

پرتقال سوز

کلاس اول دبستان ظلم اباد که بیدم معلمی داشتیم که همیشه شیک و اتو کشیده وبا کفش های واکس زده سر کلاس حاضر میشد تا کلاس اول نه مو تنها بلکه همه بچه های کلاس چیشمون تا چغادک بیشتر ندیده بید چغادک هم که رفته بیدیم دولتی سر حاجی ها بید که وقتی از مکه […]

جنگ هاکنم ولی کیسه ناکشم ۱۶ تیر ۱۳۹۹
خاطرات ظلم آباد

جنگ هاکنم ولی کیسه ناکشم

سالهای چهل با امدن شرکت های فرنگی کارگر های فنی و ساده هم از استانها و ولات دیگه مخصوصا بالاسون سرازیر بوشهر شدند در کنار اینا کارگرانی هم بیدن که به جزء باربری و حمالی کار دیگه ای بلد نبیدن اما بر خلاف ما که پوسمون سبزه و سیاه بید انها سرخ و سفید و […]

دی فرانسوا ۰۷ تیر ۱۳۹۹
خاطرات ظلم آباد

دی فرانسوا

دی علی می گفت یه فرانسوی همساده مون بید که با زن و بچه اش امده بیدن بوشهر ، فرنگی کو تو شرکت شلمبرژر کار می کرد. گهگُداری زنش که بعد ام فهمی دی فرانسو ان ( فرانسوا) تو کیچه می دیدم ، سری سیش تکون می دادم و میگفتم دی فرانسو قهلون چاقن، اگه […]